نورای قند عسلنورای قند عسل، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

نورا عزیزتزین هدیه خدا

علاقه نورا به کتاب

نورا جونم شما از همون اول انقد به کتاب علاقه داشتی که وقتی برات کتاب داستان میخوندیم با دقت گوش میدادی البته من تو دوران بارداری هم برات داستان زیاد میخوندم، شاید یکی از دلایل علاقت همین باشه آخه میگن تا حدودی تاثیر داره.برای سیسمونیت چند تا کتاب داستان مخصوص نوزادان مثل ماری مامان میشود و ...  خریده بودم که اونو واقعا دوست داری،با اینکه بعد از اون چندین کتاب مختلف برات خریدیم ولی همچنان اونو بیشتر از بقیه دوست داری.دایی حسین هم از شمال برات یه کتاب حموم خریده بود که اونم وقتی میرفتی حموم ورق میزدی و خیلی دوست میداشتیش. از 9-10 ماهگیت وقتی کتاب دستت میگیری شروع میکنی به زمزمه کردن و ادای خوندن کتاب رو در میاری (ادای من و بابا محمد)...
23 شهريور 1393

نورا و اولین محرم

عزیز دل مامانی محرم 92 تقریبا 3 ماهه بودی و اولیم محرم رو تجربه کردی.روز حضرت علی اصغر با مامانی اینا ، عمه و کیان و مامان بزرگ قرار گذاشتیم تا بریم مراسم شیرخوارگان حسینی که توی مصلی برگزار میشد.همیشه دوست داشتم  تو این مراسم شرکت کنم که این بار به برکت وجود تو به آرزوم رسیدم.صبح زود راهی مصلی شدیم.یه حس خوب داشتم چون همیشه مراسم رو از طریق تلویزیون دیده بودم ولی این بار خودم با دختر گلم تو این مراسم شرکت میکردم.شما که از اول تا آخر مراسم خواب بودی،اینم مدرکش: انقد ناز و معصوم لالا کرده بودی که آدم دلش نمیومد بیدارت کنه،حتی با صدای آقای مداح هم بیدار نشدی.تا حالا انقدر خوابت سنگین نبوده گلم.مراسم فوق العاده بود و کلی فیض ب...
23 شهريور 1393

تقدیم به نورا

  توبزرگ میشوی ومن هر روز که میگذرد در دریای عشق توکوچکتر میشوم .... و شاید همین روزها غرق شوم ........... ای قبله گاه عشق من ... ای نازنین ترینم ... بی توزیستن برای من ممکن نیست ... کاش میتوانستم ازچشمهای توسیراب شوم ... ای خورشید سرزمین عاشقی من ... دلبندم دوستت دارم برای همیشه ...
22 شهريور 1393

خنده شیرین

                                              عاشقانه هایم تمامی نداردوقتی                          توبهترین   اتفاق   زندگی ام هستی                                   نورررررررراجان ...
22 شهريور 1393

نورا نفس مامانش

  من عشق را در   دخترم   و   دخترم   را در دل   دل را در موقع تپیدن   و تپیدن را به خاطر   دخترم   دوست دارم   من بهار را به خاطر شکوفه هایش     زندگی را به خاطر زیبایی هایش   و زیبایی را به خاطر دخترم   دوست دارم   من دنیا را به خاطر خدایش     خدایی که   دخترم   را خلق کرده دوست دارم ...
22 شهريور 1393

اولین قدم نورا جونی

  نورا جونم این عکست مربوط به جشن قدمته که به مناسبتش بردیمت آتلیه.اینجا میتونستی در حد چند قدم جلو بری و مدام میخواستی دست من وبابا محمد رو ول کنی و هجوم ببری به سمت عروسکی که دست کمک عکاس بود و تقریبا میتونم بگم آقای عکاس رو دیوانه کرده بودی انقدر که یه جا بند نبودی.ماشالا خیلی شیطون شدی مامانی.بعضی وقتها کنترلت از دستمون خارج میشه.تو این مدت خیلی بامزه شده بودی چند قدم جلو میرفتی و یهو تالاپ میخوردی زمین اوایل موقع زمین خوردن گریه میکردی ولی بعدش که ما بهت میخندیدیم ذوق میکردی و دوباره پا میشدی و از قصد خودتو زمین مینداختی که مارو بخندونی.قربون این شیرین کاریات برم من. راستی این کفشاتو میبینی؟این کفشا اولین چیزی بود که بعد...
22 شهريور 1393

اولین باری که تونستی بایستی

  نورای گلم،عشق مامانی  شما اواخر 9 ماهگیت که بود در حد 5،6 ثانیه میتونستی وایسی و کم کم این تایم بیشتر شد تا رسید به اینکه شما تونستی از دیوار و مبل بگیری و بلند شی و بایستی.اولین باری که متوجه شدم میتونی در حد چند ثانیه بایستی انقده ذوق مرگ شدم که سریع زنگ زدم به بابا محمد و بهش خبر دادم.بعد از اون هر روز کارمون این شده بود که بهت تمرین ایستادن بدیم و کلی ذوق کنیم.وای چه روزایی بود یادش بخیر.البته الان که دارم این مطلبو برات مینویسم دقیقا یک سال و 20 روزته و مثه یه مورچه زبر و زرنگ فقط در حال دویدنی،البته از 11 ماهگی دیگه قشنگ راه افتادی ولی متاسفانه توی حرف زدن یکم تنبلی.یعنی تازه تازه داری مامان و بابا میگی و در حد چند ...
22 شهريور 1393

چهار دست و پا رفتن نورا گلی

    دردونه مامان چقد عاشق این عکستم، اینجا کم کم شروع کردی به چهار دست و پا رفتن.بعد از 3 ماه سینه خیز رفتن که همه میگفتن چون سینه خیز رفتنت طولانی شده،یهو پا میشی و راه میری،ولی اینطور نشد و تو در اواخر 9 ماهگی شروع کردی به چهار دست و پا رفتن.خیلی بامزه بود اوایل فقط سعی میکردی روی زانوها تمرکز کنی و تا 2 مرتبه جلو می رفتی میخوردی زمین یکم سینه خیز و دوباره چهار دست و پا، تا اینکه به ندرت مهارت کافی رو بدست آوردی و خبره شدی جوری که مثل فشنگ توی خونه می چرخیدی.عزیزم عاشقتتتتتتتتم ایشالا همیشه سالم و سلامت باشی ...
19 شهريور 1393

جوونه زدن اولین مروارید نورا خانوم تو دهنش

" Afirst tooth " My sweet little baby girl one tooth finally popped out! Now here is hopping she might not be so bothered at night for a while.... نورای نازم شما جزو اون بچه هایی بودی که دیر دندون درآوردی و منو خیلی ترسوندی تا این حد که هر ماه که برای چک قد و وزن میبردمت پیش دکترت ازش میپرسیدم که نورا چرا دندون درنمیاره؟؟؟؟؟خطرناکه؟؟؟؟؟؟ و همیشه دکترت جواب میداد که نه بابا تا 15 ماهگی جا داره!!!!!!زیبا و بالاخره انتظار به سر رسید و جوجوی کوچولو اولین دندونش توی 10 ماهگیش (1393/02/10) جوونه زد و مارو از نگرانی درآورد.   ایشالا که همیشه دندونات قرص و محکم باشه و هیچوقت خراب نشه!!!!! ...
19 شهريور 1393

اولین باری که تونستی بشینی

گل دختر قشنگم نمیدونم به چه زبونی بگم عاششششششششششششقتم روز به روز داری شیرین و شیرین تر میشی.توی این عکست تازه تازه نشستن رو یاد گرفتی البته دور و برت رو با بالش و عروسکهای پولیشیت پر میکردیم که مبادا با سر زمین بخوری ولی علی رغم مراقبت و توجه زیاد من و بابایی محمد، خیلی زمین خوردی.دقیقا توی عید که اوایل 8 ماهگیت بود راحت و بدون کمک میشستی.توی عکس زیر که توی عید بود بدون کمک نشستی. قلبونت بلم که اینقده نازی شماااا عجققققم   ...
19 شهريور 1393